بهاری دیگر

با سلام

باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی
تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه  کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
 با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
 تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتاگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

"فریدون مشیری"

بهار را باور کن

با سلام

باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی
تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه  کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
 با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
 تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتاگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

"فریدون مشیری"

عکس:ارومیه نوروز ۸۷

بدینوسیله خدا حافظ دوست من

با سلام

"با سلام بدینوسیله خداحافظ دوست من*بیات*کازبک@" 

این متن دیشب توسط دوست خوبم آقای بیاتی برام ارسال شد و ایشون عازم صعود به قله کازبک در معیت تیم هیمالیانوردی بانوان همدان بودند.

ساعت حرکتشون 5.5 صبح امروز بود و متاسفانه نتونستم برای بدرقه حضور پیدا کنم .

متن پیام خیلی ساده و زیبا بود و سادگی سفر رو برام تداعی میکرد میشه گفت یادشعر زیبای دکتر شفیعی کدکنی افتادم  

به کجا چنین شتابان؟


 


پی نوشت:

تیم هیمالیانوردی بانوان همدان دیروز همدان رو به مقصد گرجستان جهت صعود قله کازبک ترک نمودند

این تیم متشمل از دو نفر سرپرست آقایان علی اصغر بیاتی و علی گوهریان خانم ها زهرا افتخار صنايع، سميه اكبري، منا رضايي، فايزه بابايي و نگار نادري بودند .

فاتحان خورشید  آرزوی موفقیت برای این تیم را دارد.

مطالب بیشتر از ایرنا:

اعزام تيم هيماليانوردي بانوان همدان براي صعود به قله كازبك گرجستان
همدان- تيم پنج نفره بانوان كوهنوردي استان براي فتح قله پنج هزار و 47 متري كازبك فردا سه شنبه به كشور گرجستان اعزام خواهند شد.
بگزارش ايرنا، كادر فني برگزاري اردوهاي تيم بانوان، خانم ها زهرا افتخار صنايع، سميه اكبري، منا رضايي، فايزه بابايي، نگار نادري را جهت صعود به قله كازبك در كشور گرجستان را انتخاب كرد.
اين تيم با هدايت مربي عليرضا گوهري و سرپرستي علي اضر بياتي به قله كازبك رهسپار خواهد شد .
قله كازبك در كشور گرجستان از رشته كوه عظيم قفقاز بطول 1200 كيلومتر از سه بخش تشكيل شده است بخش غربي از درياي سياه تا البروس، بخش مركزي از البروس تا قله كازبك، و بخش غربي از كازبك تا كشور آذربايجان قله شاه داغي و در نهايت به درياي خزر امتداد دارد.
قله كازبك يك كوه آتشفشاني از نوع استارتو ولكانو بوده و بعد از قلل شاخارا پنج هزار و 201 متر و جانگا پنج هزار و 59 متر سومين قله مرتفع كشور گرجستان در شرق رشته كوه قفقاز مركزي در رشته كوه خوخ كه نام گرجي آن ميباشد ما بين درياي سياه و درياي خزر در شمال اوستيا در 25 كيلومتر مرزي كشور روسيه و گرجستان و در 140 كيلومتري شهر تفليس در شهرستان كوچك كازبكي قرار گرفته است، نام گرجي اين قله مكينواري كه بمعني كوه يخ ناميده ميشود.
در حال حاضر راه دسترسي به اين منطقه فقط از طريق شهر تفليس امكان پذير است و قله كازبك در تاريخ 1868 ميلادي توسط داگلاس فرش فيلد ، مور و تاكر با يك راهنماي سويسي براي اولين بار فتح شده است.
اين قله در موقعيت 42°42?N 44°31?E جغرافيائي قرار دارد ، و بدليل شمالي بودن از سرما و بادهاي شديدي برخوردار است.
اغلب كوهنوردان از پايتخت گرجستان شهر تفليس به طرف مركز ولادي قفقاز شهر نالچيك روسيه يك راه نظامي بوده كه در دوران شوروي سابق ساخته شده و به طول 208 كيلومتر و از ارتفاع 1447 متري شروع و از مسير هاي صعب العبور از دره ترك گذشته و از كنار رودخانه هاي بايداركا و آراگوي تا ارتفاعات 2379 متري گردنه داريال گذشته و از مسيرهاي دشوار عبور و به شهرك كازبگي در 25 كيلومتري مرز روسيه مي رسند.
مسير صعود از شهرستان كازبكي بطرف دهكده گرگتي جدا شده و بطرف كليساي معروف گرگتي ادامه دارد كه كوهنوردان پس از گذشتن از تپه هاي سر سبز و زيبا و عبور از رودخانه خروشان به يخچال عظيم گرگتي مي رسند.
اين قله دو مسير صعود دارد: يكي مسير جنوب شرقي از روبروي پناهگاه متو سيتيشين با درجه سختي سه (ب) توام با يخ و سنگ و در صورت داشتن برف سنگين در مسير احتمال ريزش بهمن نيز وجود دارد مسير از شيبهاي 35 شروع و در خاتمه تا 65 و 70 درجه كه به قله مي رسد، اما مسير كلاسيك از طرف پناهگاه است كه كاملا 180 درجه از جبهه جنوبي تراورس كرده و بعد از گذشتن از مورن ها و شكافهاي يخي متعدد از جبهه غربي سوار بر يال شمالي ميشويم كه نهايت در شيبهاي آخر زير قله با 30 الي 35 درجه در قله به پايان ميرسد.
اين قسمت از مسير گاهي پوشيده از برف و گاهي كاملا يخ بلوري است كه در اينصورت تا انتهاي قله طناب ثابت كار گزاري ميكنيم، اين مسير از پناهگاه 8 الي 10 ساعت تا قله به طول مي انجامد و 3 الي 4 ساعت نيز تا رسيدن به پناهگاه زمان برگشت خواهد بود.
اطراف قله كازبك پوشيده از يخچالهاي دائمي كه يكي از آنها يخچال معروف گرگتي است كه در راه رسيدن به پناهگاه از روي آن عبور مي شود.
بهترين زمان صعود اين قله از اواخر تيرماه لغايت آخر شهريور ماه بوده ولي باز هم بدليل قرار گرفتن اين منطقه در ميان دو درياچه مهم جهان (سياه و خزر ) از باد و كولاك شديد و حتي خرابي هواي پيش بيني نشده برخوردار است.
يخچال معروف كولكا در شمال اودسيا در نزديكي قله كازبك در بيستم سپتامبر از شيبهاي تند قله زيمارائيكوخ يخچالهاي آويزان آن در اثر شكستن بصورت توده بهمن يخي ريزش نموده و بعد از طي 24 كيلومتر مسافت از روي يخچال مائيلي عبور كرده و يك دهكده در جمهوري روسيه در شمال اودسيا را از بين برده بود كه در اين حادثه افراد بيشتري از اهالي يك دهكده جان خود را از دست داده اند.

دنبالم نیا اسیر میشی

با سلام

بار اول که دیدمش خیلی به سادگی از کنارش عبور کردم

بهتره بگم ازش گذشتم

ولی نمیدونستم عمری به پای اون خواهم سوخت و همه زندگیم میشه

نمیدونستم که روزی زندگیمو تحت تاثیر قرار میده یا بهتر بگم هدف زندگیم میشه

نمیدونستم کار و برنامه های لحظه ای و  روزانه و هفتگی و ماهیانه و سالانه و حتی تصمیماتی که برا آینده ام میگیرم رو تحت تاثیر قرار میده

نمیدونستم که عشقش دیوونه ام میکنه و قلبمو تسخیر میکنه

نمیدونستم که حتی به خاطرش ممکنه سلامتیم به خطر بیفته

نمیدونستم شب و روزم میشه خواب و خوراکمو به پاش میزارم روح و روانم میشه

تو همه تصمیمات و قرار ملاقاتهام سهم بزرگی داره

اما الان اسیرش شدم و تا پای جان باید برم و درراه عشقش قدم بردارم

یادمه 15-16 ساله بودم که یه روز جمعه یه کیف سر شانی یه نون پیچه که فکر کنم  نان و پنیر بود و یه استکان و نعلبکی و یه فلاسک خونگی 1.5 لیتری چای برداشتم به سمت میدان میشان حرکت کردم

اون زمان یه خط در میان کوه میرفتم خلاصه با کلی نفس نفس زدن خودمو به پناهگاه اول و سپس دوم رساندم

درحال  صرف صبحانه درویشی که بودم همزمان در و دیوار رو نگاه میکردم تصاویری از کوهها بود و مرحوم محمود اجل

زیر یکی از تابلو ها که فکرکنم یا قزل ارسلان بود یا علم کوه یه جمله نوشته شده بود

دنبالم نیا اسیر میشی

بار اول که دیدمش خیلی به سادگی از کنارش عبور کردم

بهتره بگم ازش گذشتم

.

.

.

شاید 15 سال بعدش معنیشو درک کردم با تمام وجود

وقتی که در دام عشق کوه اسیر شده بودم و راهی جز عشق بازی و رفتن تاآخر راه  نداشتم و.......

 

باز کن پنجره ها را و بهار را باور کن

با سلام

سال نو مبارک

باز کن پنجره ها را که نسیم

روز میلاد عقاقی ها را

جشن میگیرد و بهار

روی هر شاخه کنار هر برگ

شمع روشن کرده ست

همه چلچله ها برگشتند

و طراوت را فریاد زدند

کوچه یکباره آواز شده ست

و درخت گیلاس  

هدیه جشن عقاقی ها

گل به دامن کرده ست

باز کن پنجره ها را ای دوست

  هیچ یادت هست؟

که زمین را عطشی وحشی سوخت

برگ ها پژمردند

تشنگی با جگر خاک چه کرد ؟

هیچ یادت هست؟

توی تاریکی شب های بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد ؟

هیچ یادت هست؟

با سر وسینه ی گل های سپید  

نیمه شب باد غضبناک چه کرد ؟

هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه ی باران را باور کن  

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه ی تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را

جشن میگیرد

خاک جان یافته است

تو چرا سنگ شدی ؟

تو چرا این همه دلتنگ شدی ؟

باز کن پنجره ها را و بهار را باور کن

فریدون  مشیری

عکس از اینترنت

 

اهدای عضو

با سلام

درست فردای دریافت کارت اهدای عضو نا خود آگاه در حالیکه اشک تو چشام حلقه زده بود این ابیات به ذهنم خطور کرد

تو صعود قلم با رامیار عزیز صحبت میکردم که بحث به اهدای عضو رسید و من از این شعر گفتم و رامیار ازم خواست شعر رو تو وبلاگ بزارم

البته هنوز کامل نیست و به ویرایش هم نیاز داره (البته بعد از گذشت حدود دو سال)

بجای ویرگول نقطه گذاشتم

"من نخواهم بعد مرگم .لاشه ای بیهود ه باشم

تک درختی خشک و تنها .در مسیر باد باشم

یا که شمعی سرد و خاموش. گوشه ای افتاده باشم

چشمه خشکیده ای من .در کویری گرم باشم

دوست دارم .....

....."

عکس از اینترنت 

موزه کوهنوردان همدان

با سلام

مدتها ست که شاهد مخدوش کردن در و دیوار های شهر و اماکن تاریخی توسط عده ای که دوست دارند نامشون همیشه زنده بمونه هستیم و اخیرا هم این حس به یاد ماندن به کوهها و سنگهای آن هجوم آورده و خشم دوستداران طبیعت و کوهها رو بر انگیخته و سر و صدای زیادی تو رسانه های مجازی و وبلاگها ایجاد کرده و راه حلهای متفاوتی هم به نظ میرسه که من یه پیشنهاد دارم

این پیشنهاد برای خیلی از کوهها قابل اجراست و مخصوصا برای منطقه میدان میشان و الوند همدان اونم اینه که بهتره یه موزه کوهنوردی و کوهنورد تو منطقه میدان  میشان ( با توجه به وجود ساختمانهای بلا استفاده یا کم استفاده ) تاسیس بشه و از  نام آوران و کوهنوردان بزرگ همدانی و ایرانی و صعود کنندگان به الوند  عکسها و دستونشته (همون یادگاری ) در قالب دفتر خاطرات تهیه بشه و در دسترس عموم قرار بدن و دفتر انتقادات و پیشنهادات تهیه بشه و همچنین از بزرگان کوهنوردی همدان چه در گذشته و حال عکسهایی قرار بدن و میشه از وسایل قدیمی و به نحوی عتیقه کوهنوردی از جمله کوله های قدیمی و کلنگهای دست ساز و چراغهای نفتی و بنزینی و گازوئیلی و الکلی و پریموسها و لباسهایی که در گذشته استفاده میشده و الان تو پستوی خونه ها یا حتی در دکوراسیون اونها بکار میره به نام صاحبان اونها در این موزه جمع آوری بشه  نفرات و گروههای که از شهر های دیگه به الوند صعود می کنن هم از تاریخچه کوهنوردی همدان و صعود کنندگان به الوند مطلع بشن و هم  اسم خودشون در لیست صعود کنند گان ثبت بشه همچنین میتوان از فعالیتهای کوهنوردان همدانی در عرصه داخلی  در همدان و ایران و همچنین عرصه بین اللملی سی دی ها ی مصور و بروشورهایی تهیه کرد و در معرض دید عموم قرار داد  که با توجه به وجود تله کابین  مطمئنا این کار میتونه باعث جذب توریستها و مسافران به این موزه بشه و در آمد حاصله در جهت  ارتقای دانش کوهنوردی  و رسیدگی به کوهستان صرف بشه

مطمئنا این موزه کوهنوردی – فرهنگی اینده ای درخشان را نصیب منطقه الوند خواهد کرد   و دیگر شاهد تخریب الوند توسط یادگاری نویسان نخواهیم بود

ممنون می شم نظرتون رو بدونم

با تشکر مسعود عسگری                www. Fatehanekhorshid.blogfa.com 

روزنه ای رو به فردا

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه‌های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه‌ها و دشتها
خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحال جام لبریز از شراب
خوش بحال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌پوشی بکام
باده رنگین نمی‌بینی به جام
نقل وسبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تهی است؛
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ ...

بر احوال الوند بباید گریست

 

بر احوال الوند بباید گریست

بر این استوار کوه ایران بباید گریست

به این زخم آهن بباید گریست

به این سینه چاک ارس هم بباید گریست

به جولانگه راد مردان راد

به این معبد عابد سینه چاک

ز محود اجل این و آن و دگر

به ناوارثانی رسید این گهر

بدین غول آهن به جانش فتادند چرا؟

بریدند جسم و زخمی نمودند همه سینه را

چو ارابه آهنی را بر آن تاختند

همه خاک و سنگش به اب انداختند

سکوتش شکستندو بانگی زدند

به روی سپیدش چو سیلی زدند

ببخشید

این ابیات فی البداحه بر زبانم جاری شد ببخشید که خیلی پراکنده است

فقط خواستم حسمو بیان کرده باشم

 

 

وحشی بافقی

با سلام

ما هر چی شعر گفتیم مورد پسند دوستان واقع نشد و شاید هم باعث رنجش خاطرشون شد پس

یه ترجیع بند از "وحشی بافقی" تقدیم دوستان میکنم .

               دوستان شرح پریشانی من گوش کنید            دا ستا ن  غم  پنها نی  من  گو ش  کنید

         قصه بی سر و سامانی من گوش کنید             گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم       ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم     بسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت        سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت        یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او       داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا  شرح  دلارایی  او        شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر    که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر      بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی ست       حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ ست    نغمه‌ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به        چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به       مرغ خوش نغمه‌ی گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست      می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست

از من و بندگی من اگر اشعاری هست       بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر کسی

بنده‌ای همچو مرا هست   خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است      راه سد بادیه‌ی درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است      اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر

با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود              آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به سد افسانه و افسون نرود         چه گمان غلط است این ، برود چون نرود

چند کس از تو و یاران تو آزرده شود

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم          سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم

مایه عیش  مدام   دگرانت   بینم           ساقی    مجلس  عام   دگرانت    بینم

تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند

چه هوسها  که ندارند   هوسناکی   چند

یار  این   طایفه   خانه   برانداز   مباش          از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش

می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش           غافل  از لعب  حریفان  دغل باز  مباش

به که مشغول به این شغل نسازی خود را

این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را

در کمین   تو بسی  عیب شماران هستند          سینه پر   درد ز تو کینه   گذاران   هستند

داغ بر سینه   ز تو   سینه فکاران  هستند         غرض اینست که در قصد تو یاران هستند

باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری

واقف کشتی خود باش که پایی نخوری

گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت      وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت        با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش  کند

سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند

  

گفتی که بهار است؛ بیا

 

با سلام

توصیه میکنم این شعر رو با آهنگ(وزن)مصرع اول بخونیدشاید بشه اسمش رو شعر گذاشت

گفتی که بهار است؛ بیا

در دشت و دمن لاله به راه است ؛بیا

 

گفتی که بهار است؛ بیا

درسفره شب نور زیاد است بیا

 

گفتی که بهار است؛ بیا

در پیچ و  خمان رود روان است ؛بیا

 

گفتی که بهار است؛ بیا

در پشت فلق روز در انتظار است ؛بیا

 

گفتی که بهار است؛ بیا

هر شاخه شکوفه بر درخت است ؛بیا

 

گفتی که بهار است؛ بیا

این دشت پر از  شقایق اینجاست ؛بیا

 

گفتی که بهار است؛ بیا

این دامن صحرا همه سبز است ؛بیا

 

گفتی که بهار است؛ بیا

الوند همیشه سرفراز است ؛بیا

 

گفتی که بهار است؛ بیا

دلها همه نور است وصفا؛ زود بیا

 

گفتی که بهار است؛ بیا

گفتی که بهار است؛ بیا

(مسعود عسگری)

my feeling about spring

 

Hello every body

Congratulation

Spring is coming

ادامه نوشته

فریاد رعد

 در پس کوچه دور

 آن طرف تر کوهی است

به بلندای غرور

 تا به سر منزل نور

با دو صد زحمت و آه

میروی سوی خدا

همه جا کرده نگاه

سر به هر سو ی کشی

در میان سنگها

لابلای ابرها

غافل از گوهر خود

گوهر نور وجود

دل بی صبر و قرار

بی قرار ره دوست

پرتو نور ازل

در نهانخانه دل

 نور امید شتافت

ابر برخورد به سنگ

 رعد و برقی زد و سنگ

همنوا غرش  رعد

 یکصدا گفت خدا

کاش می شد

کاش میشد برف را انبار کرد

تا سپیدی هر زمان آغاز کرد

کاش میشد روز را تمدید کرد

تا که نورش را به شب تقدیم کرد

کاش میشد ماه را تقسیم کرد

در سرای خانه ها آویز کرد

کاش میشد در خزان زندگی

نوبهاری را دگر آغاز کرد

کاش میشد جهل را زنجیر کرد

عقل را از بند آن آزاد کرد

کاش میشد هر دم از دریا گذشت

غرش امواج را در هم شکست

کاش میشد با پرنده همنوا

تا به اوج اسمان پرواز کرد

کاش میشد زندگی را ساز کرد

در میان عاشقان آواز کرد

کاش میشد در تمام زندگی

لحظه های خوب را تکرار کرد

کاش میشد در غروب افتاب

لحظه های نور را تمدیدکرد

کاش می شد... کاش می شد... کاش می شد ..........

 

نام وبلاگ

با سلام

شاید از خودتون بپرسید چرا این اسم رو برا ی وبلاگم انتخاب کردم؟شاید یه حدث ها و تفسیر هایی برای خودتون داشته باشید؟

راستش یه حسی به من میگه که خورشید هم یه جورایی کوهنوردی میکنه صبح ها با طلوعش صعود میکنه و عصر ها با غروبش فرود میاد اما کسانی هستند که قبل از خورشید قله رو فتح میکنند کوهنوردانی که همزمان با خورشید یا حتی زودتر از اون قله روصعود کردند در واقع هم قله رو فتح کردند هم خورشیدی که تازه میخواد از  پشت قله بیرون بیاد و اونو صعود بکنه

تو ذهن من اینا همون فاتحان خورشید هستند.

خورشید عمرتون همیشه گرم و پر فروز باد