با سلام

خواستم گزارش صعود رو بنویسم دیدم خیلی ها زحمت این کار رو به عهده میگیرن

ترجیح دادم حرف دلمو بزنم

از وقتی که برنامه صعود قلم مشخص شد خوشحال بودم که باز هم دوستانی که تو صعود پنجم در رکابشون بودم رو میبینم و تجدید دیدار میشه و دوستان جدیدی که قبلا ندیده بودم افتخار آشنایی باهاشون رو پیدا میکنم دل تو دلم نبود و برای  اون لحظات لحظه شماری میکردم  لحظه ای که از نامها و ارتباطات تو دنیای مجازی با روبه رو شدن و گفتمان در دنیای حقیقی  و ارتباطات چهره تو چهره زیبا تر و با شکوه تر میشه لحظه ای که فاصله ها تا حد ممکن کم میشه و کابل های مخابراتی و صفحه ماتیتور حرفی برای گفتن ندارند و گرمای وجود دوستان قابل لمسه

از مدتها قبل تو تقویمم این چند روز رو نوشته بودم صعود قلم؛  دوست داشتم بیشتر با دوستان باشم و گپ گفتگو داشته باشم اما میز سفید ثبت نام منو اسیر خودش کرد و هر لز چند گاهی که سرم خلوت میشد سری به سالن همایش میزدم یه پام تو سالن بود  ویه پام کنار میز هرچی تعداد بچه ها بیشتر میشد شور و حال همایش بیشتر و بیشتر میشد وجود بزرگان کوهنوردی و وبلاگ نویسی باعث دلگرمی و مسرت بود و وزنه ای برای صعود قلم. خوشحال بودم که قبل از هر کسی شرکت کنندگان رو ملاقات میکنم ومهر دوستی رو بر کارتشون مینشونم دیدن چهره ها برام جذاب بود

چهره هایی که گاها  عکسشون رو دیده بودم  و بعضی ها رو فقط اسمشون رو شنیده بودم و مطالبشون رو خونده بودم میدیدم بعضی ها دقیقا شبیه کسی بودند که من تو ذهنم ازشون تصویری ساخته بودم و بعضی ها هم کمی متفاوت تر .

بعد از همایش  و تو مسیر صعود همراهی با گروه دوم منو از بودن در کنار سایر دوستان محروم کرد و تنها از دور دیدن اونها و شنیدن صداهاشون لذت صعود  رو برای من افزایش میداد بچه های با وجود سختی مسیر انتهایی با روحیه  ترانه دوستی سر میدادند و انرژی گروه رو زیاد تر میکردند

شب تو پناهگاه  به چادر بچه ها سرک میکشیدم کنار دوستان مینشستم تا نهایت استفاده رو از این لحظات برده باشم 

تو مسیر صعود به قله بودن در کنار پیشکسوت کوهنوردی آقای بابا زاده هم افتخاری بزرگ برای من بودراستش وقتی به قله رسیدیم حس کردم برنامه داره رو به اتمام میره خیلی دلم گرفت آخه اون طلوع زیبای با هم بودن  کم کم به غروب نزدیک میشد و تا طلوعی دیگر باید منتظر بود یه گوشه نشستم و به تماشای شور و حال بچه ها پرداختم  دوست داشتم تمام این لحظات رو ذهنم ثبت کنم و تا صعود هفتم قلم با خاطرات این صعود زندگی کنم طوری با بچه ها انس گرفته بودم که دلم نمیخاست این صعود فرودی داشته باشه دوست داشتم لحظه صعود برا همیشه تداوم داشته باشه

اما نه شاید هم شیرینی اینگونه صعود ها در پایان اون و سالی یک بار بودنشه یک سا لی صبر کردن و برنامه ریزیه که باعث این همه شور و اشتیاق میشه راستش هر صعودی رو که انجام میدم فکر میکنم ممکنه آخرین صعود باشه برا همین با تمام روح و روانم از همه لحظات   نهایت استفاده رو میبرم

 راستش کسی نمیدونه تو صعود بعدی هست یا نه

  تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

 دلم برای همه تون تنگ شده

چه زود تموم شد

تماشای شور و حال بچه ها